ارتباط
|
||
ارتباط حیاتی ترین نیاز بشر از گذشته تا امروز |
تو چی کشیدی و من خبر نداشتم. حلالم کن. ببخش منو. چقدر به تو خندیدم, چه ها که پشت اون سر نورانیت نگفتم. من به قربان اون زلف پریشونِ نداشته ات, کلروسدیم من!!!
ای صبور, ای فکور... ای ... ای ... هااااااااااای هااااااااااای
این نامه را به تو می نویسم. به تو که چون من کچل بودی, یا نه... من چون تو کچل ام
حالا می فهمم که زلف آن هم از نوع پریشان اش, چه نعمتی بود. هق... هق... هق. دریغا که رفت از برم چون نسیمی به بادی!
ای کیو سان عزیزم! زمان تو که دانشگاهی نبود, مردمان بی خردی نبودند, هوا هم خداییش این قدر سرد نبود که, بود؟
یعنی بی خردی برای یک دقیقه شان است. تو خودت اهل شعر و معرفت بودی, پس معنی این حرف مرا می فهمی که: هر کسی از ظن خود شد یار من.
مردک مرا دیده و می گوید: مکه بوده اید؟ و قبل از اینکه من جواب بدهم که: مراسم حج هنوز شروع نشده, حاجی ها هنوز بازنگشته اند, و اینکه آیا شما همین دیروز مرا با یک مَن مو روییده بر سر ندیدید؟!؟! خودش ادامه می دهد: قبول باشد انشاا...!!! و من صفتی جز بی خردی نمی یابم برایش.
و کسی می گوید: سر خود بالا کن, ای قهرمان سیزدهمین روز از آبان ماه, ای محبوس مخوف ترین زندان دنیا, ای تو پیشرو ترین قهرمان شانزدهمین روز از آذر ماه! و من جوابی جز تکان دادن سر به نشانه ی تاسف ندارم.
و آن دیگری می گوید: توی این سرما جملگی کلاه می پوشند تو برداشته ای کچل نموده ای که چه؟ می خواهی چه چیزی را ثابت بنمایی؟
دیگری می گوید: چونان گریمی برای کدامین فیلم است؟ بازیگرانش کیستند؟ نقش ات چیست؟ سرصحنه می روی, منم ببر!
ای کیو جان! هم درد من تویی, تنها یار من تویی, غمخوار من تویی...هق... هق... هاااااااااااای.
و از تو حلالیت می طلبم برای سر دادن شعرِ کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه هنگام تماشای تو از تلویزیون. بر من ببخشای ...هق ... هق ... هق ... هااااااااااااااااااای هاااااااااااااااااااای!
ز . ن:
یادم میاد اون زمون هم که مدرسه می رفتیم مد بود که هرچند وقت یکبار با قیچی , موزر و انواع و اقسام ادوات سلمانی می اومدن تو صف ها و هر کی موهاش بلند بود یه چهار راه درست و حسابی وسط کله اش ترسیم می نمودند که مجبور بشه بره کچل کنه. حالا حساب کن ظهر از مدرسه چطوری باید بری خونه؟!؟!
داد و بی داد و جیغ و هوار , ترفند های عروسی و عقد داداش بزرگه هم راه گشا نبود. یه جورایی چون خودشون ( مخصوصا مدیر و ناظم ) کچل بودن به موهای بچه ها حسودی می کردن و به بهانه ی گری و ... این عملیات هر ماه در یکی از روزهای کاملا از پیش تعیین نشده انجام می شد. بچه های مودار! هم با شعر کچل کچل کلاچه... به تمسخر واستهزاء بی مویان ( کچلان) می پرداختند, که البته آنان (بی مویان) نیز بیکار ننشسته و با سرودن شعری کاملا دور از منزلت و شان یک دانش آموز ( من کچلم تو مودار من "بیییییب" تو بردار! ) به مقابله به مثل می پرداختند و حسابی از خجالت هم در می آمدند. در پایان هم دعوا و مدیر و ناظم و اخراج سه روزه از مدرسه.
![]() |