ارتباط
|
||
ارتباط حیاتی ترین نیاز بشر از گذشته تا امروز |
زمان باید زود بگذره تا منم زودتر به آرزو هام برسم.
اگه من الان نتونم ماشین مورد علاقمو بخرم سالِ پیری کوری به چه کارم میاد؟
اگه الان نتونم برم صفا سی تی چند سال دیگه که فایده نداره خب.
اگه الان نرم تفریحات سالم , نرم بانجی جامپینگِ توچال, جت اسکی دریاچه جاده قم, نرم کیش غواصی, پارک آبی و کارتینگ نرم, نمک آبرود سورتمه سواری نکنم. پس کی؟ ها؟ کی؟ باید یه کاری کنم باید مهم ترین تصمیم زندگیمو بگیرم.
تصمیم کبرا (کبری)
تصمیم می گیرم و با خودم عهد می کنم از این روز و ساعت به بعد هر کاری دوست دارم انجام بدم, هرچی دوست دارم بخرم, هرجا دوست دارم برم. بانجی و جت و غواصی و پارک آبی و کارتینگ که دیگه جای خود دارن. هر هفته یکی شونو میرم. وای که چه حالی داره.
ضد حال!
چی گفتی؟ پول میخواد؟ پول چیه دیگه؟!
آآآآهان! هههههههه................ . اوه... اوه... اوه... الان دوزاریم افتاد. اه اینم تقدیر کج ما. هرچی سنگه ماله پایه لنگه!!!!!
باید فکر کنم.
(ای کی یو سان) تق توق...تق توق... تق توق... بووووووووووووم.
فهمیدم. این که نگرانی نداره. از این ماه هر چقدر پول تو جیبی گرفتم نصفش مال همون ماه بقیه پس انداز. حالا طوری نمیشه اگه هر روز بستنی قیفی لیس نزنم, رانی هلو نخورم و استخر نرم که.
اوهووووووووووی یواش تر چه خبرته؟ حواست کجاس؟
چی شده مگه؟ حرف بدی زدم؟!
نه خیر گل گفتی! صداتو انداختی تو گلوت هی بستنی رانی می کنی که چی؟ مثل اینکه خوابی ها. ملت ترَک خوردن از وسط. ماه رمضونه ها ناسلامتی. مردم روزه ان. ساعت هم دو و نیم عصره. ملاحظه کن برادر من خب!
آخ ببخشید. تقصیر این ای کیو سانِ نه که خودش روزه نمی گیره واسه همین فکرش هم همش دنبال چلسمه جاته! شما ببخشید.
آره می گفتم این جوری حداکثر تا چهار سال دیگه به همه آرزوهام می رسم. آخ که وقتی بشه چی می شه.آآآه! هی!
چهار سال بعد لنگ ظهر
مادر: پسرم بپر سر کوچه دو سه تا نون بگیر. من امروز از بس رفتم بیرون از پا افتادم به خدا.
پسر: مادر جان عذر بنده را پذیرا باشید. بنده از امروز به مدت یک هفته به اتفاق چندی از بَکسِ فهیم دانشگاه و در راستای سالم سازی یه تفریحات خود عازم سفری بعید می باشیم. با توجه به اهمیت شفاف سازی و پیشگیری از انحراف اذهان اقدام به شرح سفر خود می نمایم.
در مرحله ی اول سفر, بانجی را برای صدمین بار ملاقات خواهیم کرد. پس, از آن سمت به سوی قم رهسپار می شویم تا جت بنماییم و هیجان را به اعلا حد خود برسانیم.
مادر: الهی مادر به فدات میری قم منم ببر. یک سالی میشه که نرفتم زیارت. تا عمر دارم دعات می کنم.
پسر: اولندش که تعداد بَکس در حد تیم ملی می باشد و در لکسوسِ بنده ی کمترین جایی برای نزول اجلاس شما
نمی باشد.
دومندشم خطرناکه مادر من این کاره نیستی که! یهو یِوری چپ می شی تو آب خفه می شی من بدبخت یک سال تموم سوژه ی کرکره خنده بچه ها میشم تو دانشگاه بی خیال...چیزه... یعنی انشاا... دفعه ی بعد.
پس از آن شب را در خانه ی یکی از فهیم دوستان سر بر بالین می گذاریم.
در روز دوم و در مرحله ی دوم سفر, کارتینگ است و پارک آبی. لازم به ذکر است که جمعیت نسوان ما را در پارک آبی همراهی نخواهند کرد و در محوطه ی بیرونی به انتظار ما خواهند نشست.
پس از فراقت از آب, شب را در ویلای یکی دیگر از فهیم دوستان در محله ی با صفای فرشته سی تی! با شادی و پایکوبی و حرکات موزون به صبح پیوند خواهیم زد. تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
و اما مرحله ی سوم و پایانی یه سفر فانی!
پدر یکی از فهیمه دوستانِ! این مخلص پا در رکاب, آژانس هواپیمایی دارند. و چون با ماشین نمی توان به هیچ طریقی به جزیره شد به ناچار بلیت فرست کلاس رزرو شده تا ما هشت صبح روز دوشنبه به سوی سرزمین آرزوها "کیش" پرواز کنیم. در جزیره در هتل داریوش اقامت گرفته ایم و در این چند روز فانیِ اقامت در آن بهشت, غواصی, پارک دلفین ها, کشتی یونانی, و خرید از " دی تو دی" را در دستور کار داریم.
الان نیز که در حال مصاحبت با شما هستم در حال اتو کشیدن موهای خود و رتق و فتق امور سفر هستم و وقتی برای خرید نان و دیگر مایحتاج زندگی ندارم. با امید توفیق خدمت رسانی در روزهای دیگر.
مادر: پاشو بینم چقدر می خوابی لنگه ظهره. ببینم این کلمه های قلمبه سلمبه که تو خواب بلغور می کردی با من که نبودی ذلیل مرده, ها!؟
![]() |